انسان، همچون سایر موجودات زنده دائما در تعامل با دنیای پیرامون خود میباشد. در این تعامل ما داده ها و اطلاعاتی را از جهان دریافت میکنیم که نحوه تفسیر این اطلاعات توسط ما نه تنها به سلامت یا عدم سلامت روان ما ارتباط دارد بلکه کیفیت ارتباط ما با دنیای پیرامون را نیز مشخص میکند. آنچه از محیط در می یابیم و در ذهن ما منعکس میگردد هر میزان به واقعیت نزدیک تر باشد، ما در برقراری رابطه با محیط اطراف، دیگران و واکنش هایی که نسبت به حوادث و وقایع بروز میدهیم، به سلامت روانی نزدیک تریم و در غیر این صورت در معرض انواع آسیب های روانی اجتماعی قرار خواهیم گرفت. بهتر است به یاد بسپاریم که سعی و تلاش انسان در جهت نزدیک شدن به واقعیت است و نه رسیدن به آن. بنابراین تلاش نوع بشر نزدیکی به واقعیت است اما هیچگاه نمیتوان ادعا کرد به واقعیت رسیده ایم یا آنچه می اندیشیم منطبق بر واقعیت است.
در این راستا، آلبرت اِلیس علاوه بر خطاهای شناختی که در بلاگ «خطاهای شناختی از دید آلبرت الیس» به مرور آنها پرداختیم، یک سری باورها را غیرمنطقی دانسته و آنها را علت اضطراب و اختلالات رفتاری و سایر مشکلات میداند.
این باورهای غیرمنطقی عبارتند از:
- اعتقاد فرد به اینکه لازم و ضروری است که همه ی افراد دیگر جامعه او را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند. این تصور غیر عقلانی میباشد، زیرا چنین هدفی غیر قابل دسترسی می باشد و اگر فردی به دنبال چنین خواسته ای باشد کمتر خود رهبر و بیشتر نا امن و مضطرب و ناقض نفس خویش خواهد بود. مطلوب آن است که انسان مورد محبت و دوستی قرار گیرد. ولی در عین حال فرد منطقی و عقلانی هیچگاه علایق و خواسته هایش را قربانی چنین هدفی نمی کند.
- اعتقاد به اینکه لازمه ی احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت، کمال و فعالیت شدید می باشد. این تصور نیز امکان پذیر نیست و تلاش وسواسی در راه کسب آن فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا می کند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست می دهد. به این ترتیب زندگی فرد همواره با شکست همراه خواهد بود. فرد عقلانی تلاش دارد بهترین کارها را به خاطر خودش انجام دهد نه به خاطر دیگران و نیز در صدد است که از خود فعالیت لذت ببرد و نه از نتایج آن، یعنی کار را برای کار دوست دارد نه برای منافع آن. او به جای آنکه از خود انتظار کمال داشته باشد، همواره در صدد رسیدن به آن می باشد.
- اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم بد، شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبیه و مذمت شوند. این عقیده غیرعقلانی می باشد؛ زیرا معیار مطلق و مرز انعطاف ناپذیر و مشخصی در خیلی از امور برای درست و نادرست موجود نیست. اعمال نادرست یا غیر اخلاقی ما حاصل حماقت، جهالت و یا اختلال عاطفی می باشد. تمام انسانها دچار خطا و اشتباه می شوند، سرزنش و تنبیه معمولا به بهبود رفتار نمی انجامد، زیرا در کاهش حماقت، افزایش هوشمندی و تعادل عاطفی تاثیری نمی کند. در حقیقت سرزنش و تنبیه موجب اختلال عاطفی بیشتر و رفتار بدتر می شود. فرد عقلانی خود و دیگران را سرزنش نمی کند. اگر دیگران او را سرزنش کنند در بهبود رفتارش می کوشد. اگر دیگران کار نادرستی انجام دهند سعی در درک علل آن دارد و اگر بتواند آنها را از ادامه ی اعمال نادرست باز می دارد. اگر فردی خودش مرتکب اشتباهی شود، به آن اقرار میکند و آن را می پذیرد، ولی هیچگاه آن را مسبب بدبختی و احساس بی ارزشی خود نمی انگارد.
- اعتقاد فرد به اینکه اگر وقایع و حوادث آن طور نباشند که او میخواهد، نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار می آید و فاجعه آمیز خواهد بود. این طرز تفکر غلطی می باشد، زیرا ناکام شدن احساسی طبیعی می باشد، ولی غم و اندوه شدید و طولانی یک موضوع غیر منطقی است، چرا که:
۱- دلیلی وجود ندارد که وقایع و حوادث باید متفاوت با آن چیزی باشند که طبیعتاً هستند.
۲- غم و اندوه شدید نه تنها موجب تغییر موقعیت نمی شود، بلکه اغلب اوقات آن را بدتر نیز می کند.
۳- اگر یافتن هر نوع چاره ای در موقعیت موجود غیر ممکن باشد، تنها راه چاره آن است که آن را بپذیریم.
۴- اگر فرد موقعیت را آن طوری که می خواهد و درصدد می باشد تعبیر و تفسیر نکند، محرومیت به اختلالات عاطفی منجر نخواهد شد.
فرد عقلانی از بزرگ کردن موقعیتهای نامطبوع امتناع می ورزد و در جهت بهبود آن اقدام می کند. احتمال دارد موقعیتهای نا مطبوع مختل کننده و اضطراب آور باشند ولی به آن اندازه هم که او فکرش را می کند وحشتناک و فاجعه آمیز نیستند مگر آن که خود آن را اینگونه تعبیر کند.
-اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خشنودی او به وسیله ی عوامل بیرونی به وجود آمده می باشد. انسان توانایی کنترل غم و اندوه و اختلالات عاطفی خود را ندارد و یا اینکه تواناییش در این زمینه اندک می باشد. در حقیقت فشارها و حوادث خارجی در عین حال که ممکن است از نظر جسمانی ناراحت کننده باشند معمولا ماهیت روانی دارند و نمی توانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند، مگر آنکه فرد خودش بخواهد تحت تاثیر آنها قرار گیرد و عکس العمل هایی در قبال آنها بروز دهد. فرد با تلقین این موضوع به خود که چقدر وحشتناک است که کسی طرد شود و مورد دوستی قرار نگیرد، خود را می آزارد. اگر فردی بپذیرد که اختلالات و عواطف نتیجه ی احساسات و ارزشیابی ها و تلقین فرد به خودش میباشد، در این صورت کنترل و تغییر آنها ساده و امکان پذیر خواهد بود. فرد عاقل و باهوش می داند که بخش اعظم ناراحتی از درون او ناشی می شود. بدین معنی که گرچه عوامل خارجی باعث ناراحتی او شده اند، ولی فرد می تواند با شناسایی موضوع و حادثه و تلقین آن به خود، عکس العمل ها و رفتارهایش را دگرگون کند.
-اعتقاد فرد به اینکه چیزهای خطرناک و ترس آور موجب نهایت نگرانی می شوند و فرد همواره باید کوشا باشد تا امکان به وقوع پیوستن آنها را به تاخیر بیندازد. این یک تصور غیر عقلانی می باشد، زیرا ناراحتی و اضطراب زیاد:
۱- مانع ارزشیابی عینی حوادث خطرناک و ترس آور می شود.
۲- اگر اتفاقی بیفتد مانع از مقابله ی منطقی با آن می شود.
۳- به ظهور خطر کمک می کند.
۴- امکان وقوع آن بیش از حد افزایش می یابد.
۵- در اغلب موارد نمی توان از وقوع حوادث غیر قابل پیش بینی جلوگیری کرد.
۶- موجب بدتر شدن حوادث و وقایع خواهد شد.
فرد عقلانی می داند که خطرهای بالقوه به آن اندازه ای که انسان از آنها می ترسد وحشتناک نیستند و اضطراب نه تنها از وقوع آنها جلوگیری نخواهد کرد، بلکه باعث افزایش آن خواهد شد. در عوض فرد عقلانی به انجام کارهایی خواهد پرداخت که امکان وقوع آن را به حداقل برساند.
Ads- اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری از بعضی از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخص برای فرد آسان تر از مواجه شدن با آنهاست. این تفکر غیر عقلانی می باشد، زیرا دوری و اجتناب از یک کار، سخت تر و دردناکتر از انجام آن می باشد و به مشکلات و نارضایتی های بعدی می انجامد و باعث کاهش اعتماد به خود می شود. همچنین یک زندگی راحت الزاما یک زندگی شاد نیست. فرد عقلانی آنچه را که باید انجام دهد بدون شکوه ی زیاد به انجام می رساند و در عین حال از انجام کارهای دردناک و غیر لازم دوری می جوید. هنگامی که فردی در می یابد که از مسئولیت های ضروری اجتناب می کند، به تجزیه و تحلیل دلایل آن می پردازد و خود نظم می شود. او پی می برد که زندگی توأم با مبارزه، مسئولیت و حل مشکل لذت بخش تر است.
-اعتقاد فرد به اینکه باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قوی تر دیگری تکیه کند. در عین حال که ما تا حدودی بر دیگران متکی هستیم، دلیلی برای افزایش وابستگی وجود ندارد. زیرا وابستگی شدید به فقدان یا کاهش استقلال فردیت و تجلی نفس می انجامد. وابستگی موجب وابستگی شدید تر، قصور یادگیری و ناامنی خاطر می شود. چرا که در این حالت انسان همواره در پناه کسانی زندگی می کند که به آنها وابسته می باشد. فرد عقلانی برای کسب استقلال و مسئولیت برای خویشتن تلاش می کند، ولی هیچ گاه هم از دریافت کمک های لازم امتناع نمی ورزد. به هنگام لزوم خطر می کند و اگر شکست خورد آن را امر وحشتناکی نمی پندارد، بلکه به ارزیابی مجدد موضوع و تجهیز نیروهای خود و جهت گیری جدید دست می زند.
- اعتقاد فرد به اینکه تجارب و وقایع گذشته و تاریخچه ی زندگی تعیین کننده ی مطلق رفتار کنونی هستند و اثر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ وجه نمیتوان نادیده انگاشت. این عقیده غیر عقلانی می باشد زیرا رفتارهای گذشته ممکن است در حال حاضر هیچ گونه کاربرد و ضرورتی نداشته باشند و ممکن است راه حل های گذشته به هیچ وجه برای مشکلات کنونی مناسب نباشند. ممکن است این تصور که رفتار گذشته در پیدایش رفتار کنونی تاثیر دارد به منزله ی بهانه ای بکار رود و مانع تغییر رفتار شود. غلبه بر آموخته های گذشته امری مشکل می باشد ولی غیر ممکن نیست. فرد عقلانی در عین حال که گذشته را مهم می شمارد، می تواند با بررسی اثرات رفتار گذشته و مورد سوال قرار دادن عقاید و باورهای ناراحت کننده ی گذشته اش به تغییر رفتار کنونی خویش اقدام کند. فرد سالم بیش از آنچه که به گذشته توجه دارد، به حال و وضعیت موجود توجه میکند.
- اعتقاد فرد به اینکه انسان باید در مقابل مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران کاملا برآشفته و محزون شود. چنین تصوری هم نادرست است، زیرا حتی اگر مشکل آنها به ما نیز مربوط باشد چگونگی برداشت ما از مشکل است که ما را ناراحت می کند. اگر قدرت کنترل دیگران در ما وجود دارد و در عین حال نگران آنها هستیم این نگرانی توانایی کنترل کردن آنها را در ما کاهش خواهد داد. رنج و اندوه زیاد ما را از آگاهی به مشکلات خود به خود دور می دارد. فرد عقلانی به جای اضطراب و نگرانی درباره ی رفتار دیگران تلاش می کند که در صورت امکان به دیگران کمک کند تا رفتارشان را تغییر دهند و چنانچه نتواند چنین کمکی بکند، آن را می پذیرد و تحمل میکند.
- اعتقاد فرد به اینکه برای حل هر مشکلی همیشه یک راه حل درست و کامل و فقط یک راه حل وجود دارد و اگر انسان بدان دست نیابد بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود. این عقیده به دلایل زیر غیرمنطقی میباشد:
۱- هیچگاه چنین راه حل کاملی وجود ندارد.
۲- نتایجی که فرد از قصور در پیدا کردن چنین راه حلی تصور می کند، غیر واقعی می باشد و تاکید بر پیدا کردن چنین راه حل مطلقی به اضطراب و ناراحتی می انجامد.
۳- این نوع کمالگرایی به راه حل های ناقص تری منجر خواهد شد.
فرد عقلانی برعکس می کوشد که تا جای ممکن راه حل های متعددی را برای مشکل خویش بیابد و از بین آنها بهترین و عملی ترین را انتخاب کند. او آگاه است که هیچ راه حلی کامل نیست و سودمندی راه حل ها امری نسبی می باشد و بر حسب موقعیت متغیر می باشد. عدول از این طرز فکر جزئی در به کار بستن شیوه ی حل مسئله در پیشبرد امور شخصی نشانه ی سلامت روانی خواهد بود.
الیس معتقد است که توسل به این عقاید یازده گانه به اضطراب و ناراحتی روانی منجر شده و تفسیر اشتباه از دنیای پیرامون را به دنبال دارد. وقتی که فرد به چنین عقایدی توسل می جوید در نگرش و برداشت های خویش شدیدا بر اجبار، الزام، و وظیفه تاکید دارد و خود را بی نهایت به وقوع امر خاصی مقید و پای بند می کند. بنابراین اگر فرد خود را از این قید برهاند، به احتمال قوی در جهت سلامت نفس و رشد شخصیت حرکت خواهد کرد.
Adsمنابع:
- Yüksel, A., Bahadir-Yilmaz, E. (2019). Relationship between depression, anxiety, cognitive distortions, and psychological well-being among nursing students. Perspectives in Psychiatric Care.
1) Şimşek, O.M.; Koçak, O.; Younis, M.Z. (2022). The Impact of Interpersonal Cognitive Distortions on Satisfaction with Life and the Mediating Role of Loneliness.
- کریمی مزیدی، ن. (۱۴۰۰). بررسی رابطه تحریف های شناختی، مهر طلبی و هوش هیجانی با رضایت زناشویی معلمین متاهل مدارس متوسطه اول دخترانه ناحیه ۴ شیراز.
1) قاسمی، ا. (۱۴۰۰). پیشبینی فرسودگی شغلی براساس باورهای غیرمنطقی، تحريف های شناختی و تاب آوری در دوران قرنطینه کرونا در معلمان خانم دوره ابتدايی شهر زنجان.
- زنگنه، ا. (۱۳۹۹). نقش تحریف های شناختی، تمایزیافتگی و احساس تنهایی در پیش بینی گرایش به خیانت زناشویی.
1) یزدانی فرد، ا. (۱۳۹۵). بررسی رابطه ی تحریف های شناختی با کمال گرایی، تکانش گری و بخشش در دانشجویان دانشکده های علوم انسانی شهر دزفول.
- حجازی، م. آقایاری، س. جارچی، ع. (۱۳۹۵). مقایسه نگرش های ناکارآمد، تحریف های شناختی و دشواری تنظیم هیجان در افراد مبتلا به سوء مصرف مواد و افراد بهنجار. فصلنامه علمی اعتیادپژوهی.
گردآورنده: مهزاد رجائی منش
دانشجوی کارشناسی ارشد مشاوره خانواده